مهمون رفتن ال اي با داداشش علي
29 ارديبهشت .دوشنبه
امروز امتحانات ومدرسه علي تموم شد .علي گير داده بود كه تعطيلاتم شروع شد ميخوام برم مهموني و... از اين حرفا كه خاله هانيه عصر زنگ زد كه اولين روز تعطيل شدنشه كلي درس ومدرسه خستش كردن بياد خونه ما و با پارلا بازي كنن .علي اصرار كرد كه ال اي رو هم ميبرم بالاخره راضي شديم واجازه داديم ال اي رو هم ببره .شب زنگ زد كه مي مونيم ال هم اينجا مي خوابه .يكم شك داشتم كه ال اي مي مونه يا نه همش فكر مي كردم نصف شب درمونو مي زنن وال اي رو با گريه وزاري ميارن ولي من سخت در اشتباه بودم چون نه تنها راحت تا صبح خوابيده بود فرداش هم تا عصر خونه ي خاله هانيه موند.اين اولين باري بود كه ال اي شب رو دور از ما مي خوابيد
30 ارديبهشت.سه شنيه
علي با باباش رفتن پشت بام وفرش اشپزخونمونو شستن .دست علي درد نكنه كه واقعا تو كارها به ما كمك مي كنه
31ارديبهشت .دوشنبه
امروز امتحان پايان ترم ادبيات بچه ها بود حدود ساعت يك رفتم و علي پيش ال اي موند تا باباشون برسه .بعد از مدرسه هم اومدم وحاضرشديم بريم ديدن دختر خاله ي بابا كه تازه دخترشون متولد شده .البته چون مراسم زنانه بود علي با باباش پايين ساختمان منتظر ما موندند.علي وال اي در حال رفتن به مهموني
اينم يادبود رها جان كه بيست وپنج ارديبهشت بدنيا اومده
اميدوارم قدمهاي كوچكش براي پدر ومادر مهربونش پراز خير وبركت باشه