، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

علی سفید برفی

من وسفیدبرفیام

 وَ إِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ

   لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

 

 

پسرما ن در 26اردیبهشت سال 82در بیمارستان زکریای تبریز بدنیا اومد .اسمش رو به انتخاب بابا یی علی گذاشتیم که ان شاالله همیشه پیرو راه حضرت علی باشه

خاطرات دي ماه 1393

ال آي به نظر خودش ملكه زيبايي شده بود .وايساده بود جلوي آيفون همش چشمش به در بود كه علي زود بياد ومنوببينه. به خاطر وفات پيامبر اكرم  (ع)ما امسال شب يلدارو چندروز ديرتربرگزاز كرديم .مراسم شب يلداي ما چهار دي ماه برگزارشد .آنا اينا ودايي اينا وخاله اينا برا شام خونه ما دعوت بودن .روز خوبي بود .خيلي خوش گذشت. 5دي.جمعه عزيز (مامان بابايي)با عمه ناهيداينا اومدن خونه ما .ال آي هم با حنانه كلي بازي كردوخوش گذروند. مانند اكثرروزا با علي درس مي خوندم كه ديدم برام پيام اومد تا بازش كردم ديدم اينم يكي ديگه از شاگردامه كه برام عكس بچه هارو از پروفايل برداشته وكاركرده وفرستاده خيلي خوشحال شدم .اينكه بچه ها وقت ميذارن...
24 دی 1393

ادامه ي خاطرات مهر1393

16مهر.چهارشنبه روز كودك 16مهر.چهارشنبه به خاطر روز كودك قرار بود بچه هارو ببريم بيرون.علي اول مي گفت بريم  پيتزا .بعدش نظرش عوض شد بريم يك رستوران سنتي براي چلوكباب .كه مام رفتيم نزديك صوفيان يك غذاخوري سنتي.ولي جو اونجا طوري نبود كه بتونم از بچه ها عكس يادگاري بگيرم.به بچه ها خوش مي گذشت اينو از خنده هاشون وچشماشون به راحتي مي شد فهميد ومعلومه كه از ديدن خوشحالي ابچه ها مام خوشحال ميشديم.خداروشكر روز خوبي شد براي بچه هام روز كودكشون خوش گذشت. 24مهر .پنج شنبه علي هوس پيتزا كرده بود منم به جمال زنگ زدم وگفتم ظهر بچه هارو ببريم پيتزا .جمال اومد خونه وباهم حاضرشديم ورفتيم يك بارونيم ميباريد كه نگو .ولي ديگه به بچه ها قول دا...
24 دی 1393

مهرماه 1393

خورشيد اولين روز مهر طلوع كرد.پس از نزديك به صدروز فاصله،اينك دلنشين ترين  آهنگ زندگي ،زنگ مدرسه ،به فصل فاصله ها پايان مي دهد وخاطره انگيز ترين دوران زندگي دوباره آغاز مي شود مهر آنقدر بوي بهار مي دهد كه پاييز بودن آن ،به يا نمي آيد.پاييز بوي مهر مي دهد ،بوي لبخند ،بوي درس ومدرسه وشوق كودكانه در پياده روها،بوي نمره هاي بيست بوي دفتر حساب ومشق هاي ناتمام،بوي دوستي ومحبت. علي امسال به كلاس ششم مي ره.امسال گفته بود براي مدرسه ام مي خوام همه چيزم سبز وسياه باشه  مام به نظرش احترام گذاشتيم وكيف وكفش وپيراهن و...تركيبي از رنگ هاي دلخواهش انتخاب كرديم . صبح از خواب بيدارش كردم صبحانه و.. بعد آماده شد واز زير قرآن رد كردم وروانه...
11 مهر 1393

ادامه ي خاطرات شهريور 1393

19شهريور با عمو جلال اينا (دوست وهمكار بابا )رفتيم  پارك  منظريه واز اونجام رفتيم براشام.امروز روز خوبي بود .ياد ايام كرديم .ياد روزهايي كه تو زنجان بوديم و....زنجان هشت سال زندگي كرديم  .خاطرات خيلي خوبي از زنجان ومردمش داريم ولي نميدونم چرا جور نميشه ال اي رو ببرم زنجان ال اي هم زنجانو ببينه .وخودمون هم به ياد گذشته بريم بلوار ازادي،پارك ملت و...علي خاطرات خوبي از زنجان توذهنش حك شده برا تجديد خاطرات خوب علي هم كه شده بايد يك بار برنامه بذاريم بريم . تو رستوران يك خانمي بود كه صورت بچه ها رو نقاشي مي كرد .اينم عكس بچه ها بعداز نقاشي چهره (عسل جان دختر عموجلال وخاله فرزانه ،ال اي،علي) 20شهريور قرار بود بريم خو...
11 مهر 1393

خاطرات مرداد ماه1393

7مرداد مصادف بود با عيد سعيد فطر. مسافر ،به مقصد رسيده.وبار ،به منزل .كاروان رمضان ،در منزل فطر توقف كرده است .صداي پاي عيد مي آيد. امروز دايي نادر اينا اومدن تبريز. 8مرداد چهارشنبه ، مصادف بود با دومين روز تعطيلي به مناسبت عيد فطر وتولد ال اي خانوم ما مام به اين مناسبت مهموني شام كوچيكي ترتيب داديم وخواستيم به اين مناسبت شاد دورهم باشيم . البته خاله جون اينا وخاله نعيمه اينا از چند روز پيش رفته بودن  مشهدوجاشون حسابي حسابي خال بود. منم تدارك شام  مفصلي ديده بودم وسعي كرده بودم به قول خودمون سنگ تموم بذارم مراسم دوتا مشكل داشت : 1.من مهمونامودعوت كرده بودم غافل از اينكه اون روز اكثر قناديا ب...
20 مرداد 1393

تيرماه 1393

3تير .سه شنبه كو كو سبزي وآش دوغ پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا ورفتيم شاهگلي .بيشتر از ما به بچه ها خوش گذشت 5تير .پنج شنبه ناهار خونه مامان بوديم بعد از ظهر ديدم مامان علي وال آي رو صدا ميزنه كه زود بياين ببينين چي اومده .منم با هيجان رفتم وديدم از پنجره يك كبوتر كوچولو اومده تو ورفته رو تابلو نشسته .علي كبوترو گرفت وبا ال اي تا عصر بااون بازي كردن وبعدش برد وگذاشت پشت بام چون خونشون اونجابود . خدامي گويد :تواي زيباتراز خورشيد زيبايم تواي والاترين مهمان دنيايم بدان آغوش من باز است شروع كن يك قدم با تو تمام گامهاي مانده اش بامن . خدايا كمك كن چتر گناه را در باران رحمت رمضانيت بسته ...
16 تير 1393

ادامه ي خاطرات خرداد1393

20خرداددختر خاله هام وخاله ام اومدن خونه آنا شب موقع رفتن علي رفت خونه دايي ناصر وفرداش 21خرداد با هم رفتن استخر . چهارشنبه هم با دايي ناصر اينا برا شام رفته بودن خونه خاله هانيه ،ال اي منو كلافه كرده بود كه علي چرا نمياد پنج شنبه هم رفتيم مراسم پنج شنبه شب  خواهر زاده دامادمون از ائنجام رفتيم خونه خاله هانيه شب هم آرمان وپارلا اومدن خونه ما وشب همه با هم تو اتاق علي خوابيدن جمعه 23خرداد با بابا وآقا وحيد وخاله هانيه وباجي رفتيم پيرانشهر .علي  وال اي كلي سفارش داده بودن كه مام برا علي دارت گرفتيم وكشتي كج و آدماي دزد دريايي و...كه علي ساعت به ساعت زنگ مي زد وآمار مي گرفت كه چي برام گرفتين وموقع بر گشتن هم هي اس ام اس ...
24 خرداد 1393

خاطرات خرداد 1393

پنج شنبه  1خرداد دايي ناصر زنگ زد به علي كه حاضرشو بريم استخر .عليم از خدا خواسته كلي ذوق كرد .دست دايي ناصر درد نكنه  به علي خيلي خوش گذشته بود . سه شنبه 6خرداد .عيد مبعث علي از شب رفته بود خونه  دايي ناصر وروز عيد هم با هم رفته بودن آينالي در اطراف كليبر   15خرداد.پنج شنبه با مامان اينا وخواهر وبرادرام  رفتيم اطراف روستاي ايري .خيلي جاي خوبي بود وآب وهواي خيلي عاليي داشت .     ...
24 خرداد 1393