یک مهر 1392(شروع سالتحصیلی جدید )
بازم فصل نو نوار شدن بچه ها برا رفتن به مدرسه ،فصل دفتر خاطرات ،فصل خرید مداد رنگی برا نقاشی کردن فصل زیبای پاییز ، فصل شادی چترها که ذوق دیدن دوستشون باران رو دارن ،فصل خواب مترسکها ،فصلی که معروف به سلطان فصلهاست از راه رسید .
1مهر 1392.دوشنبه
صبح بابایی رفت برا صبحانه نون تازه گرفت ،منم چای رو دم کردم و با ال آی که از خیلی وقت پیش بیدار ه رفتیم علی رو بیدار کردیم ،بعد از خوردن صبحانه علی لباساشو پوشید که بره مدرسه ،اما مگه ال آی میذاشت اون قبل از علی کفشاشو پوشیده بود که بره .به هر نحوی بود علی رو از زیر قرآن رد کردیم و با ارزوی یک سال تحصیلی خوب رو نه ی مدرسه اش کردیم .
*علیه گو ز وریر ایشیق ورمیر* که مبادا علی بره وال آی خانومو نبره
این عکس تکی رو وقتی ال آی رفته بود کیفشو بیاره تا با علی بره مدرسه فوری ودور از چشم ال ای انداختم
ودر آخر بعد از رفتن علی کلی گریه کرد منم زود حاضرش کردم و با هم رفتیم علی رو خانه ی ریاضیات استان ثبت نام کنیم .موقع برگشتن هم یک قوطی شیرینی خریدم ورفتم مدرسه ی علی تا با معلمش آشنا بشم ،اتفاقا زنگ تفریح بودوعلی رو هم دیدیم .علی خیلی از معلمش خوشش اومده
2 مهر تولد باباییه ،به همین مناسبت با کمک ال آی وعلی یک کیک خوشمزه پختیم و چهارنفری تولد بابایی روجشن گرفتیم
3 مهر
امروز یک اس ام اسی خو ندم که خیلی برام جالب اومد درسته بی ربط به وبلاگ ماست ولی واقعا حرف درستیه نوشته بود
به سلامتی مگس !!!
که یادمون داد زیاد دور کسی بگردی ،آخرش میزنه تو سرت