، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

علی سفید برفی

تيرماه 1393

1393/4/16 18:18
نویسنده : مامان علی
359 بازدید
اشتراک گذاری

3تير .سه شنبه

كو كو سبزي وآش دوغ پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا ورفتيم شاهگلي .بيشتر از ما به بچه ها خوش گذشت بوس

5تير .پنج شنبه

ناهار خونه مامان بوديم بعد از ظهر ديدم مامان علي وال آي رو صدا ميزنه كه زود بياين ببينين چي اومده .منم با هيجان رفتم وديدم از پنجره يك كبوتر كوچولو اومده تو ورفته رو تابلو نشسته .علي كبوترو گرفت وبا ال اي تا عصر بااون بازي كردن وبعدش برد وگذاشت پشت بام چون خونشون اونجابود

.

خدامي گويد :تواي زيباتراز خورشيد زيبايم

تواي والاترين مهمان دنيايم

بدان آغوش من باز است

شروع كن يك قدم با تو

تمام گامهاي مانده اش بامن .

خدايا كمك كن چتر گناه را در باران رحمت رمضانيت بسته نگه داريم ....

آري،چترهارا بايد بست ،زير باران بايد رفت.

9تير دوشنبه .مصادف با دوم رمضان براي افطاري رفتيم خونه آنااينا.

11تير چهارشنبه .افطار رفتيم خونه خاله نعيمه.

12تير پنج شنبه .همه براي افطار اومدن خونه ما .

13تير .جمعه .براي افطار رفتيم شاهگلي .

14تير شنبه .براافطار رفتيم خونه آنا.

15تير يك شنبه .نعيمه اينابراي افطار اومدن خونه ما.

16تير بازم براي افطار رفتيم خونه آنا .

18تير .افطار رفتيم خونه خاله رضوان.

20تير جمعه .طبق رسم هرساله اولين جمعه ماه رمضان ميريم خونه آنا ولي چون امسال دايي ناصراينا مسافرت بودن دومين جمعه رفتيم .انا هم خيلي زحمت كشيده بود وحسابي شرمندمون كرده بود .

23تير دوشنبه براي افطار رفتيم خونه عزيز ،عمه  ناهيداينام بودن وطبق معمول بچه ها كلي با هم بازي كردن موقع اومدن علي دلش نمي اومد بياد چون با حسين فوتبال بازي مي كردن .

هركاري كردم ال اي از بغل علي تكون نخورد تا يك عكس تكي از علي بگيرم ببينين چطور قيافه حق به جانبم به خودش گرفته غمناک

25تير چهارشنبه نعيمه اينا براافطار اومدن خونه ما .علي هم با بابا رفتن دنبال ارمان وارمانم اوردن .ارمان هم شب موند خونه ما موقع خواب ال اي همش مي رفت اتاق اونا واونارو مي خندوند ونمي ذاشت بخوابن.

26تير پنج شنبه خاله جون اينا اومدن خونمون بعد افطار هم كلي نشستيم وحرف زديم .خوش گذشت.

27تير جمعه .بابا ميرفت مراسم سوم مادر همكارش .بچه هارم با خودش برد .اومدني دير كردن وقتي رسيدن خونه ديدم بچه هارو برده خريد واين وسايل جنگي وزره و. خريد علي بود.علي كلي ذوق داشت براي خريد اين وسايل جنگي .تا شب فقط با اونا بازي مي كرد ال اي هم شده بود حريف جنگي علي وباهم جنگ مي كردن .ال اي چه صداي خشني هم تو جنگ از خودش در مي اورد متل اينكه عمريه اين كاره است .چشمک

28تير .جمعه .مصادف با بيست ويكم رمضان .طبق رسم هرساله خونه خاله جون  دعوت بوديم .

پسندها (2)

نظرات (2)

نیلوفر
18 تیر 93 17:26
«هیچ‌چیز به قدر دیدن یک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نیست و هیچ‌چیز حس حرمت و تقدیس ما را هنگام تماشای مادری‌ که بچه‌هایش وی را احاطه کرده‌اند، بیدار نمی‌کند» یوهان ولفگانگ گوته
نیلوفر
27 تیر 93 17:54
فروش عروسک های دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/