، تا این لحظه: 21 سال و 3 روز سن داره

علی سفید برفی

خاطرات 1385

1392/7/4 9:53
نویسنده : مامان علی
261 بازدید
اشتراک گذاری

نوروز ١٣٨٥-آبادان

جلوی خو نه ی دایی نادر

شلمچه .نوروز ١٣٨٥

١٣بدر ١٣٨٥

تخت سلیمان در آذربایجان غربی ،اززنجان یکروزه با آقای بابایی اینا وآقای امینی اینا رفتیم تخت سلیمان وخیلی خوش گذشت .واقعا جای دیدنیی بود.مااون موقع از این مسافرت های یکروزه که مسافت زیادی هم داشتن زیاد می کردیم جمعمون خیلی عالی بود وخستگی راهو متوجه نمی شدیم .یادش بخیر مریم خانم برا صبحانه کله پاچه پخته بود من برا ناهار کوکوی لو بیا سبز وخانم بنیادی برا عصرانه آش دوغ .اینم اضافه کنم آش دوغ های خانم بنیادی محشر بود .خوشمزه

٢٦اردیبهشت ١٣٨٥تولد سه سالگی علی تبریزهورا

اردیبهشت ١٣٨٥.این دوچرخه رو آنا اینا برا تولدت گرفته بودن و بااتو بوس فرستاده بودن زنجان ،چه ذوقی می کردی وقتی تو ترمینال زنجان منتظر رسیدن اتو بوس تبریز که حامل دو چرخه ات بود بو دی .

خرداد١٣٨٥.اطراف لیقوان.

چون خو نمون زنجان بود ،ما زیاد می اومدیم تبریز ولی بابا نمی تو نست هر دفعه با ما بیاد چون مرخصی نمی دادن ،بنابراین دو تایی می اومدیم -یادش بخیر تو اتو بوس با چه ترفندهایی سرتو گرم می کردم که تو راه خسته نشی -دایی ناصرم با آرمان -پسرش ،که دقیقا شش ماه از تو بزر گتره -اکثر روزا می اومد وما رو بیرون می برد که بهت خوش بگذره امیدوارم وقتی بزرگ شدی زحمات دایی ناصر یادت نره .

تبریز .اهر .اطراف و نیار

با خاله جون اینا وآنا رفته بودیم .

علی عاشق درست کردن آتیشه اینجام داره آتیش روشن میکنه .که موفق هم شد هوقت تمام

ببین تورو خدا چطوری سنگارو میاره .این چو بش هم  که تودست راستشه خیلی با حاله .چه آتیش در بیاد از این چو به نیشخند

بالاخره موفق شد تشویق

بهمن١٣٨٥

خاله هانیه عقد کرد ،مااز زنجان برا مراسم اومده بودیمهورا

نوروز ١٣٨٦مسافرت نرفتیم چون ١٥فروردین عروسی خاله هانیه بود ،برامراسم خاله هانیه اومدیم،دایی نادر اینام از آبادان اومده بودن وشما با الشن وآرشام وآرمان کلی بازی کردین و بهتون خوش گذشت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)