، تا این لحظه: 21 سال و 3 روز سن داره

علی سفید برفی

خاطرات 1382

1392/7/4 9:47
نویسنده : مامان علی
884 بازدید
اشتراک گذاری

به خاطر کار بابایی ، در زنجان زندگی میکردیم برای زایمان اومدم تبریز و پسر مهربو نمون در روز

جمعه تاریخ ٢٦/٢/١٣٨٢مصادف با١٤ربیع الاول ١٤٢٤(سال گوسفند)ساعت٩صبح بدنیااومد.اینجاجلوی بیمارستان زکریااست دارم میرم زایمان.

چون خونمون زنجان بود خو نه ی آقاجون اینا(بابای مامان)مو ندیم بابام دوهفته مرخصی گرفته بود که پیش ماباشه .شب قبل از زایمانم بابااومد تبریز و باهم رفتیم کمی دور زدیم بابامی خواست یکم از استرس من کم بشه ولی من دست خودم نبود ،بعد برگشتن به خو نه مامان سفره ی شامو پهن کرد و به تاکید دکترم شاممون سوپ بود سر شام بودیم که داداش نادر از شمال زنگ زد ومامان گوشی رو برداشت ودایی نادر گفت که می خواد بامن حرف بزنه من گوشی رو گرفتم بعد سلام واحوال پرسی گفت او نانم نه ماه دیگه صاحب بچه می شن تازه فهمیده بودن عروسمون بارداره واولین کسی که این خبرو شنید من بودم.داداش کلی خوشحالمون کرد طوری که دیگه استرسم تموم شد شب اصلا خوابم نبرد و بابابایی حرف می زدیم صبح زودم رفتم یک غسل کردم به خاطر زایمانم واومدم نماز خوندم وکمی قرآن بعدش حاضر شدیم بریم بیمارستان ماما ن منو از زیر قرآن رد کرد ورفتیم بعد پذیرش رفتم اتاق عمل مامانم هم به اصرار تادم در اتاق عمل اومد دیگه بقیه اش یادم نیست تا اینکه احساس کردم از آسانسور بالا می رم صدای خواهر بزرگمو شنیدم که بهم تبریک می گفت ومی گفت خدا یه پسر خوشگل بهتون داده .

وقت ملاقات همه اومدن بابایی ذوق می کرد خیلی خوشحال بود عصرم مامان بابای عروسمون با یکی از دوستای خانوادگیشون خانم شیدایی اومدن شب هم خواهرم ودامادمون اومدن فرداشم خاله جو نم ودختر خاله مینا اومدن دیدنمون . قلب

بعد ترخیص اومدیم خو نه،ولی من داخل اتاق نشدم رفتم یه دوشی گرفتم بعد اومدم که احساس راحتی کنم .از میان چندین اسمی که مد نظرمون بود اسم علی رو برات انتخاب کردیم .

دوازده روزه بودی که رفتیم خو نه خاله ام مهمو نی اینجا دختر خاله ام سیما از پشت نگه ات داشته نیفتی.

دوازده روزه بودی که تبریز آپارتمان گرفتیم.قدمت برازندگی مونعالی بود.نیشخند

شانزده روزه بودی که برگشتیم زنجان خو نه یخودمون، مامانم هم باما اومد چون من هیچ تجربه ای تو بچه داری نداشتمخوشمزه

١٢خرداد١٣٨٢

١٨روزه بودی که بردیم جراح ختنه ات کرد مامانم وخاله نعیمه ات ومن و بابایی، آنا نمی ذاشت بیام داخل اتاق ولی من اومدم وای کاش نمی اومدم کلی گریه کردم گریه

زنجان هم دوستا مون وهمکارای بابا اومدن برا دیدنمون وهمه عقیده داشتن شبیه بابایی هستی (بین خودمون بمو نه بابایی هم چه ذوقی می کرد)اینم پیام تبریک بیمه -که نفراول شمایین.قلب

١٥خرداد ١٣٨٢-

پارک ارم زنجان-اولین پارک رفتن علی

باوجوداینکه شانزده روزگیت از تبریز رفتیم زتجان ،ولی دل همه برات تنگ شده بود که به مناسبت تعطیلی چهارده پانزده خردادخاله ها ودایی ات اینا اومدن زنجان دیدنت،ومام ناهار رفتیم پارک ارم وواقعاخوش گذشت.

٢٥خرداد١٣٨٢

٢٥روزگی علی-زنجان

٥٧روزگی علی-تبریز.خو نه ی عزیز (مامان بابا )

٤ماهگی علی

پاهاشومیبرد دهنش وانگشتاشو می خورد.زبان

٤.٥ماهگی علی

٢٢آبان ١٣٨٢.علی جانم دندون در آورد.منم توزنجان براش یه آش دندو نی واقعا خوشمزه پختم .

٥آذر١٣٨٢دست دادن رایادگرفت.

١٢آذرشروع کردبه چهار دست و پارفتن.

٢٠آذر١٣٩٢.پنج شنبه علی رو برااولین بارتنهاگذاشتم ورفتم عروسی خواهردوستم وحیده (عروسی سوسن جان ،که خیلی خوش گذشت.)

٧بهمن١٣٨٢علی دو تادندون ازبالادرآورد.

٣٨٢اولین شب یلدای علی که دایی ناصر اینا براشام همه رو دعوت کرده بودن که مام از زنجان اومدیم.

علی خیلی کوچیک بود شاید چهار پنج ماه بیشتر نداشت که چهار دست و پا می رفت در دستشو یی رو می زد و با این کارش نشون می دادکه دستشو یی داره .علی رو خیلی زود از پوشاک باز کردم البته اینم اضافه کنم که خیلی زحمت کشیدم وهر یکربع به یک ربع می بردمش دستشو یی تا عادت کرد.تشویق

تولدیک سالگی علی-تبریزهوراهورا

تولدیک سالگی علی رو تیریز گرفتیم.دایی نادر اینا به خاطر بارداری زن دایی نتو نسته بودن بیان تبریز براهمین اولین بار بود که می دیدنت دایی نادر وقتی اولین بار تورودیدخوابیده بودی وصورت خوشگلت برق می زد ودایی نادر بهت گفت ***سفید برفی ***،این شد که اسمتو گذاشتیم سفید برفی اسموبلاگتم گذاشتم علی سفید برفی اینجام بغل دایی نادر شمعتو فوت می کنی.تشویق

کیک تولد یک سالگی علی

سفره ی شام تولدخوشمزه

 

یک روز که خو نه ی خواهرم بودیم دیدیم خاله هانیه ،علی رو گذاشته تو لباسشو یی می گفت خیلی کلنجار میرفت بره داخل لبلسشو یی منم گذاشتم .وما م از این صحنه عکس انداختیم وخاله هانیه همون عکسوفرستاد مجله و تا چاپش کنن ساکت

اینم عکس علی با چندتا از دوستای ساکن زنجانش.خو نه ی آقای تمدن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)