تبریز بدون عزیزان
پنج شنبه 6 تیر
امروز روز عجیبی بود از مامان و بابا خواهر و برادرام کسی تبریز نبود هر کدو مشون یه جا یی رفته بودن
ومن که اینقدر وابسته به خانوادم هستم واقعا برام سخت بود.
این بیت تقدیم به تک تک عزیزام:
ولله که شهر بی تو مرا حبس می شود آوارگی کوه وبیا با نم آرزوست
عصر یک سر رفتیم بیرون ،یکم تو محوطه ی آپارتمان پیاده روی کردیم ،بابا گفت کجا بریم ؟علیم طبق
معمول گفت :خو نه ی آنا .!!!
درسته مامان اینا یک هفته بود مشهد رفته بودن اما خود من هم دلم می خواست برم خو نشون .واقعا
دل من هم براشون تنگ شده بود .
وقتی بچه ها دیدن با رفتن به خو نه ی آنا موافقت شد کلی ذوق کردن ،اصلا بچه های من عا شق خو نه
ی ماما بزرگ و بابا بزر گشو نن.
قیا فه ی خو شحال بچه ها وقتی دیدن میریم خو نه ی آنا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی