، تا این لحظه: 21 سال و 3 روز سن داره

علی سفید برفی

خاطرات 1386

1392/7/4 10:03
نویسنده : مامان علی
840 بازدید
اشتراک گذاری

اردیبهشت ١٣٨٦

تولد پنج سالگی علی هورا

ما خاله هانیه اینارو پاگشا کرده بودیم ودعوتشون کرده بودیم زنجان وچون مصادف با تولد ت هم بود دو تا مراسمو باهم گرفتیم .این اولین تولدی بود که تو زنجان می گرفتیم.(این لباسارم خاله هانیه برا تولدت گرفته بود )علی وآرمان در لباس مرد عنکبو تی چه ذوقی می کردن.

 

پارک محله آنا اینا

یک اتفاق بدگریهگریهگریه

خرداد١٣٨٦

در تاریخ ٣خرداد١٣٨٦علی بابا بزرگش (بابای باباشو )از دست داد.عمو امین حدود ساعت سه عصر زنگ

زد خو نمون وجریانو گفت بابا که کلا ملت ومبهوت مو نده بود منم دست و پامو گم کرده بودم زنگ زدم

 خانم بنیادی دوست و همکارربابایی وجریانو گفتم دسیتشون درد نکنه نیم ساعت طول نکشید که دیدم

 خانم بنیادی اینا با آقای بابایی اینا وآقای سحری همکار بابا اومدن خونمون .فورا چمدونامونوبستن لباس

مشکی وشناسنامه و... بعدش بردن مارو سوار اتوبوس کردن وراهی تبریز شدیم سر راه بقیه ی

 

همکارای بابارو دیدیم که اومدن جایی که اتو بوسا از اونجارد می شد که به بابایی تسلیت بگن .

 

هیچ موقع اون روز یادم نمیره ،من وعلی دو تایی اومده بودیم تبریز ،رفتیم خونه ی با با بزر گ پدری علی

،علی اونجا خیلی شیطونی می کرد .من وقتی به علی ناراحت شدم که با با بزرگشو اذیت نکنه ،بابا

بزرگش گفت : کاری نداشته باش ، ما که همیشه با هم نیستیم .. وموقع خدا حا فظی هم تا کجا ما رو

بد رقه کرد .

یک هفته نگذشته بود که زنگ زدن زنجان که فوت کرده .

اون روز آخر،اون لحن کلا مش،اون...

اگه می دو نستم اون دیدار ،دیدار آخرماست ....

چشم گذاشتم رفتی ،ولی تا همیشه رفتن شرط ما نبود.

تابستان 86

جمعه - علی با خاله نعیمه دوتایی رفته بودن مقبره سید ابراهیم برای زیارت

5 دی ماه 1386 - تو تبریز امروز زلزله های پشت سر هم می اومد وما که زنجان بودیم تمام حواسمون اونجابود .بابا مارو برده بود بیرون و برامون آدم برفی درست کرده بود (سعی می کرد یکم از ناراحتی ما کم کنه )

شهرک کارمندان - زنجان - امروز برف حسابی نجان رو سفید پوش کرد.

بهمن ١٣٨٦-زنجان

علی عاشق مرد عنکبو تی بود اینجام خودشو شکل مرد عنکبو تی در آورده بود .ملافه ی تشکمان راانداخته بود سرش بعد مقنعه ی منو دستکش هاشم بریده بود و پاش کرده بود .علی از این کارهای ابتکاری زیاد می کنه . منم خیلی خوشم اومد وفورا عکسشو گرفتم .تشویق

 

 واینم یک زوروی دیگه
 تبریز .خو نه ی آناجون. علی با کمک خاله رضوان زورو شده ماچ
 
واینم یک شاهکار دیگه
خو نه ی خاله رضوان .که خاله جون علی رو بابا بزرگ کرده خنده

 اینجام باز خو نه ی خاله جو نه که علی با کمک خاله جون بتمن شده چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)