، تا این لحظه: 21 سال و 3 روز سن داره

علی سفید برفی

ادامه ی خاطرات شهریور

1392/6/31 21:03
نویسنده : مامان علی
243 بازدید
اشتراک گذاری

 13شهر یو ر .چهارشنبه

چون ما می خواستیم بریم استخر ،علی دل تودلش نبود که او نم بره وچون بابایی کار داشت به دایی ناصر زنگ زد که اگه وقت دارن باهم برن استخر ،خداروشکر دایی ناصرم وقت داشت و به علی گفت حاضر شو بعد از اداره میام دنبالت قلب.علی کلی ذوق کرد .

علی وال آی ما یو هاشو نو پو شیدن ومنتظر رفتن هستن .بامن حرف نزن

شب هم رفت خو نه ی دایی ناصر اینا و تا جمعه او نجا مو ند.البته قرار بود پنج شنبه بیاد ولی چون من

پنج شنبه میخواستم برم مراسم عقد پسر خاله ی بابا ( آقا بهزاد ) این شد که علی پنج شنبه رو هم مو ند وجمعه اومد .خجالت

***جمعه اولین سالگرد فوت دایی حبیب و چهلم فوت خانمش( زن دایی راضیه ) بود .گریهگریهگریه
خدا هر دوی این عزیزانو رحمت کنه ***ناراحت

18 شهر یو ر

خاله نعیمه صبح زنگ زد که عصر میان خو نه ی ما ومن هم گفتم برا شام بیان بعدش زنگ زدم آنا اینا و

بقیه ی خاله ها رم دعوت کردم که شام بیان خو نه ی ما که دستشون درد نکنه همه شون قبول کردن

.خاله جون از مدرسه مستقیم اومد خو نه ی ما وشامو آماده کرد (کوفته تبریزی )و به پیشنهاد خاله

جون رفتیم بیرون شامو خوردیم .دایی ناصر اینا خودشون کار داشتن ولی آرمانو آوردن ،او نجام آرمان این

گربه رو پیدا کرد و آورد پیش بقیه ی بچه ها تا با هاش با زی کنن از خود راضی

20 شهریور چهارشنبه

علی رفت خو نه ی خاله جون و شب رو هم او نجا مو ند .

21 شهریور پنج شنبه

علی عصر اومد خو نمون و با هم رفتیم بازار و برا علی دی وی دی کمک آموزشی و... خریدیم .یول

22 جمعه عزیز اینا (مامان بابا ) وعمه اینارو برا نا هار دعوت کرده بودیم ،علی کلی با پسر عمه و دختر

عمه اش بازی کرد هورا

اینم انجیرهایی که عزیز (مامان بابا )زحمتشو کشیده واز حیاطشون برامون چیده قلب

اینم دختر عمه و پسر عمه های علی (حنانه وامیر حسین )

23 شهریور شنبه

صبح رفتیم کتا بهای علی رو از مدرسه گرفتیم.اینم کتا بها و دفتر های جلد گرفته و لوازم التحریر وکیف

علی لبخند

عصر هم با خاله نعیمه اینا برا شام رفتیم خو نه ی آنا و تو حیاطشون با بچه ها کلی تو پ بازی ودو چرخه سواری کرد .(شب هم او نجا مو ند )

24 شهر یو ر یکشنبه

صبح رفتیم خو نه ی خاله نعیمه عصرهم رفتیم شام پارک منظر یه آنا برا شام دعو تمو ن کرده بود ودلمه

ی بادمجان پخته بود.دو باره علی شب رو برگشت خو نه ی آنا .قهقهه

25 شهریور

علی خو نه ی آناست ومن وال آی رفتیم خو نه ی یکی از دوستان دبیرستانیمون ،معمولا هر چند وقت یکبار از این برنا مه ها می ذاریم وخیلی خوش می گذره

26 شهریور (میلاد امام رضا وسالگرد ازدواج من و بابا )

دم ظهر بود که دیدم ال آی رفته عکس علی رو آورده ونگاش می کنه ،بوسش می کنه (خیلی دلم براش سوخت کاملا معلوم بود دلش برا دادش علی یه ذره شده .

اینجا عکس علی رو میبوسه ماچ

اواخر تابستون دوست دارم کارهایی رو بکنیم که به علی خوش بگذره زیاد پارک بریم مهمو نی بریم و... تا کاملا با روحیه ی عالی درس ومشقو شروع کنیم لبخند

من به انجمن ادبی بزرگداشت استاد شهریار دعوت شده ام و با با هم زود میاد خو نه تا از ال آی نگهداری کنه .شام رو هم آنا زحمت کشیده و تدارک آبگو شت دیده و همه ی ما رو برا شام دعوت کرده خوشمزه

 30 شهریور  شنبه
خاله هانیه اینا همه رو به بستنی مهمون کرده بودن - موقع برگشتن به خونه مامان که میرفت خونه خاله نعیمه علی هم رفت تا از آخرین روز تعطیلاتش استفاده کنه .
یکشنبه عصر علی از خونه خاله نعیمه اومد رفت یک دوش گرفت و کیف و کتابهاشو جمع کرد و رفت خوابید تا خودش رو برای شروع یک سالتحصیلی جدید و رفتن به کلاس پنجم آماده کنه .

دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابای علی
4 مهر 92 14:37
علی جانم امیدوارم در سال تحصیلی جدید هم مثل سالهای قبل موفق باشی
بابای علی
4 مهر 92 14:38
علی جان دوستت دارم