ادامه ی خاطرات شهریور
13شهر یو ر .چهارشنبه
چون ما می خواستیم بریم استخر ،علی دل تودلش نبود که او نم بره وچون بابایی کار داشت به دایی ناصر زنگ زد که اگه وقت دارن باهم برن استخر ،خداروشکر دایی ناصرم وقت داشت و به علی گفت حاضر شو بعد از اداره میام دنبالت .علی کلی ذوق کرد .
علی وال آی ما یو هاشو نو پو شیدن ومنتظر رفتن هستن .
شب هم رفت خو نه ی دایی ناصر اینا و تا جمعه او نجا مو ند.البته قرار بود پنج شنبه بیاد ولی چون من
پنج شنبه میخواستم برم مراسم عقد پسر خاله ی بابا ( آقا بهزاد ) این شد که علی پنج شنبه رو هم مو ند وجمعه اومد .
***جمعه اولین سالگرد فوت دایی حبیب و چهلم فوت خانمش( زن دایی راضیه ) بود .
خدا هر دوی این عزیزانو رحمت کنه ***
18 شهر یو ر
خاله نعیمه صبح زنگ زد که عصر میان خو نه ی ما ومن هم گفتم برا شام بیان بعدش زنگ زدم آنا اینا و
بقیه ی خاله ها رم دعوت کردم که شام بیان خو نه ی ما که دستشون درد نکنه همه شون قبول کردن
.خاله جون از مدرسه مستقیم اومد خو نه ی ما وشامو آماده کرد (کوفته تبریزی )و به پیشنهاد خاله
جون رفتیم بیرون شامو خوردیم .دایی ناصر اینا خودشون کار داشتن ولی آرمانو آوردن ،او نجام آرمان این
گربه رو پیدا کرد و آورد پیش بقیه ی بچه ها تا با هاش با زی کنن
20 شهریور چهارشنبه
علی رفت خو نه ی خاله جون و شب رو هم او نجا مو ند .
21 شهریور پنج شنبه
علی عصر اومد خو نمون و با هم رفتیم بازار و برا علی دی وی دی کمک آموزشی و... خریدیم .
22 جمعه عزیز اینا (مامان بابا ) وعمه اینارو برا نا هار دعوت کرده بودیم ،علی کلی با پسر عمه و دختر
عمه اش بازی کرد
اینم انجیرهایی که عزیز (مامان بابا )زحمتشو کشیده واز حیاطشون برامون چیده
اینم دختر عمه و پسر عمه های علی (حنانه وامیر حسین )
23 شهریور شنبه
صبح رفتیم کتا بهای علی رو از مدرسه گرفتیم.اینم کتا بها و دفتر های جلد گرفته و لوازم التحریر وکیف
علی
عصر هم با خاله نعیمه اینا برا شام رفتیم خو نه ی آنا و تو حیاطشون با بچه ها کلی تو پ بازی ودو چرخه سواری کرد .(شب هم او نجا مو ند )
24 شهر یو ر یکشنبه
صبح رفتیم خو نه ی خاله نعیمه عصرهم رفتیم شام پارک منظر یه آنا برا شام دعو تمو ن کرده بود ودلمه
ی بادمجان پخته بود.دو باره علی شب رو برگشت خو نه ی آنا .
25 شهریور
علی خو نه ی آناست ومن وال آی رفتیم خو نه ی یکی از دوستان دبیرستانیمون ،معمولا هر چند وقت یکبار از این برنا مه ها می ذاریم وخیلی خوش می گذره
26 شهریور (میلاد امام رضا وسالگرد ازدواج من و بابا )
دم ظهر بود که دیدم ال آی رفته عکس علی رو آورده ونگاش می کنه ،بوسش می کنه (خیلی دلم براش سوخت کاملا معلوم بود دلش برا دادش علی یه ذره شده .
اینجا عکس علی رو میبوسه
اواخر تابستون دوست دارم کارهایی رو بکنیم که به علی خوش بگذره زیاد پارک بریم مهمو نی بریم و... تا کاملا با روحیه ی عالی درس ومشقو شروع کنیم
من به انجمن ادبی بزرگداشت استاد شهریار دعوت شده ام و با با هم زود میاد خو نه تا از ال آی نگهداری کنه .شام رو هم آنا زحمت کشیده و تدارک آبگو شت دیده و همه ی ما رو برا شام دعوت کرده